سفر آخر | بریده ای از زندگی شهید «ایوب عباسی»
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید ایوب عباسی سال 1343 در روستای بالمان از توابع سربند در یک
خانواده مذهبی به دنیا آمد. ایوب از کودکی علاقه به حضور در مساجد و محافل
مذهبی داشت و با خانواده خود بسیار مهربان بود.
ایوب تحصیلات خود را در شهر مقدس آستانه تا مقطع راهنمایی به اتمام رساند. او ضمن تحصیل با همه وجود در انجام کارهای کشاورزی به پدر کمک میکرد. ایوب همواره خواهران خود را به حفظ حجاب و تقوا توصیه مینمود.
وی به دلیل کفالت پدر و مادرش میتوانست از انجام خدمت سربازی معاف شود؛ ولی به خاطر عشق و علاقه به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه برای رفتن به جبهههای حق علیه باطل بیقراری میکرد و اولین بار که جدی به مادرش گفت: میخواهد به جبهه برود، مادرش به او گفته بود: اگر به جبهه بروی، زندگی ما از هم میپاشد. ایوب با خوشرویی گفته بود: «مادر عزیز، مگر من خدای شما هستم؟ توکل شما به خدای بزرگ باشد، من چه کسی هستم؟» بعد از آن به اراک آمد و از طریق سپاه عازم جبهههای غرب کشور شد و پس از سه ماه حضور در منطقه، به مرخصی آمد و در این مدت کوتاه به همه فامیل سر زد و حلالیت طلبید و به یکی از خواهرانش که با او ارتباط بهتری داشت، گفته بود: «این سفر آخر من است و من شهید میشوم». به او گفته بود: «دعای کمیل را فراوان گوش کن که مطمئناً آرام میشوی. وقتی من دعای کمیل را میشنوم، احساس میکنم لحظهای است که مرا دفن میکنند و امیدوارم که خداوند متعال توفیق شهادت را به من عنایت فرماید».
شهید ایوب عباسی در دسته ادوات از گردان علی بن ابیطالب(ع) خدمت میکرد و پس از ده روز مرخصی و بازگشت مجدد به جبهه غرب «سرپل ذهاب»، بعد از پانزده روز در ظهر روز اول محرم سال 1362 شمسی با تعدادی از همرزمان برای اقامه نماز آماده رفتن به مقر شده و سوار چند وانت شده و حرکت کردند. هنوز دقایقی نگذشته بود که منطقه زیر آتش کاتیوشا قرار گرفت و او و همرزمانش را به درجه رفیع شهادت رساندند.
دستنوشته شهید
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی